زماني كه با تو هستم لحظه به لحظه در كنارت بودن را در قلك قلبم ذخيره مي كنم براي زمان نبودنت و چه لذت بخش است اين پس انداز به همگام خرج كردن
برچسبها:
سكوت افكارپريشانم را مي فشارد
در تنگناي دلواپسي
درنيم شب جنون
در خيل عظيم بي طاقتي
در كودتاي تاريكي به روشني
مات و مبهوت مانده از سردر گمي خويش
در شلوغي و ازدهام افكار پيچيده در ذهن
و بيچاره سكوت...
چه مظلومانه مي نگرد اين جنون مرا
در شلوغي ماليخوليايي ذهن تاريك و خسته
كجاست كور سويي كه مرا به روشني ببرد
و باز هم شب و تاريكي و سكوت.....
"دلنوشته"
برچسبها:
خداوندا
آرامشی عطا فرما
تا
بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم.
شهامتی که تغییر دهم آنچه را که می توانم
و دانشی که تفاوت این دورا بدانم
آمین
God
Grant me the serenity to accept things I cannot change courage to change difference I can and wisdom to
برچسبها:
نمی دانم بعد از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم،
که از خاک گلویم سوتکی سازد,
گلویم سوتکی باشد،
به دست کودک گستاخ بازیگوش
و او یکریز وپی در پی
دم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خستگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من
سکوت مرگبارم را...
برچسبها:
برچسبها:
اي آشناي غريب
براي تو مي نويسم
چه بخواني چه نخواني
از شب سرگشته و ويراني خويش
تا سحرگاه روشني
از اين اسارت زمين فرسوده و پير
تا از گشودن زنجيرهاي وابستگي
و پرواز به جايي فراتر از خيال خويشتن
در تلاطم اين رودخانه وحشي
در تضاد بين ماندن و رفتن
در اين فصل سنگين از هجوم افكار پريشان
باز به تو فكر مي كنم
و تو را
در تمام اين راه
همچون خاطره اي دور از كودكي
با سرانگشتان خيالم ورق مي زنم
چه بداني چه نداني
"دلنوشته"
برچسبها:
برچسبها:
مي ترسم ...
حراسم از تاريكي نيست ...
من از آفتاب مي ترسم
شبه هاي گم شده در تاريكي چه زيبايند
تنهايي در چشمهايشان پيداست
از آنها حراسي ندارم...
من از سايه هاي در آفتاب مي ترسم
در روزگار گم ديوانه
باور را باور مكن
من از صداقت رفته از دست مي ترسم
وخورشيدي كه مي گريزد از روشنايي
و كور مي گرداند حقيقت را ....
من از نور گم گشته در آفتاب مي ترسم
"دلنوشته"
برچسبها:
با تو اي مهتاب من امشب به يادت سرخوشم
با تمام سختي غم باز با ياد نگاهت سرخوشم
اي بهار من تو با رسم نگاران آمدي
چه دل انگيز و چه زيبا در بهاران آمدي
در ميان فصل زنده شدن و رقص چمن
با گل مريم تو با لبخند باران آمدي
روز ميلاد تو اي مهتاب من در فرودين
روز لبخند شكوفه توي بستان روزنو
با عروس فصلها در دامن سبز بهاران آمدي
"دلنوشته"
برچسبها:
در ميان اين همه پايكوبي و پايمال دانه اي كوچك قصد روييدن دارد مي خواهد ولي ..... توان ندارد چه مي شود كه باراني دست دانه را بگيرد و خاك سخت شده از رنج روزگار با محبت باران كمي مهربان تر باشد
برچسبها: